بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و سی و چهارم
زمان ارسال : ۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
مقابل اورژانس توقف کرد. بعد از پیاده شدن شیدانه و مادرها، گاز ماشین را پُر کرد و رفت. تنها که ماندند، سردش شد! در حال بالا رفتن از پلهها، لرزی از تنش گذشت. دوباره از ذهنش گذشت: "کاش طاها بود!"
اما نبود. در حساسترین لحظهای که به او احتیاج داشت تا دستش را دور پهلویش بپیچد و به خودش بچسباندش تا گرمش شود. زیر گوشش بچسبد و ریزریز لالهی گوشش را ببوسد و بگوید:" چیزی نیست."
-
مریم گلی
00ای خدا چقدر این طاها مهربونه ،خدا تعداد این جور مردها رو روز به روز بیشتر کنه ،ممنونم نویسنده جان